نوشته شده توسط : محمد حسن ایوبی

امروز یکی از موکلین قدیمی ام با من تماس گرفت و خواست که برای پرونده یکی از فرزندانش که طی نزاعی مجروح شده کمک کنم .

ماجرا از این قرار بود که فرزند موکل دچار بیماری بوده و برای عضویت در یک باشگاه ورزشی به باشگاه پرورش اندام مراجعه کرده , ولی غافل از اینکه شیفت باشگاه مربوط به بانوان بوده و این پسر بدلیل بیماری قادر به خواندن و نوشتن نیست . پسر از پرده های نصب شده در مبدا باشگاه رد شده و لکن درب ورودی قفل بده و نتونسته از اون رد بشه لذا پشت درب وایساده و درب زده تا در رو باز کنند.خانم مسئول باشگاه میگفت چند بار با صدای بلند گفته که شیفت بانوان است و از پسر خواسته که فردا بیاد. ولی پسر میگفت که بدلیل بلند بودن صدای موزیک هیچ صدای دیگه ای به گوشش نرسیده و فکر میکرده که الان مسئول باشگاه درب رو باز میکنه .

خانم مسئول باشگاه با تلفن زدن به منزل اعلام کرده که یک جوان مزاحم است  و تقاضای کمک کرده نا گهان  یک نفر پیر مرد و یک جوان ورزشکار پایین آمده و شروع به ضرب و شتم پسر کرده و از ناحیه چشم مجروح کرده اند.

امروز در جلسه رسدگی دادیاری , پیرمرد میگفت حاضرم دستم را روی قران بگذارم و سوگند یاد کنم که اصلا در ان تاریخ در محل نبوده ام ! و دونفر غریبه این جوان را کتک زده اند.

با تعجب پرسیدم شما حاضری واقعا سوگند به قران یاد کنی که در محل نبوده ای و آن شخص ضارب دیگر جوان ورزشکار را نمی شناسی ؟ گفت بله!!

موکلم گفت : پدر جان ! من جوان کم سن و سالی هستم ولی از عذاب اخرت برای شما می ترسم و نمیخواهم شما قسم به قران بخوری و   حال رضایت خودم را نسبت به شما و ان جوان ورزشکار که از بستگان شما بود اعلام می کنم و می خواهم پرونده مختومه شود ولی این رضایت مربوط به مشکل دنیایی شماست نه آخرت و از شما راضی نیستم و در آن دنیا که حتما به آن اعتقاد داری از شما شکایت می کنم و....

پیرمرد با خجالت به جوان نگاه می کرد و تشکر کرد و از دادسرا خارج شدیم . من هنوز در فکر بزرگی و مردانگی این جوان کم سن و سال هستم

 

 



:: موضوعات مرتبط: سرنوشت پرونده , ,
:: بازدید از این مطلب : 724
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : شنبه 20 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن ایوبی

سلام این اولین مطلب من در این وبلاگ است امیدوارم براتون مفید باشه

 دوستی داشتم که در دوران مدرسه ابتدایی با من هم کلاسی بود .روزی به دفترم آمد و از من خواست در پرونده کیفری تصادفی که در یکی از شهرستان ها داشت به او کمک کنم . قرار گذاشتیم که با هم به شهرستان بریم .۲۷ اسفند ۸۳ بود 

از خروجی مشهد که بیرون رفتیم تلفن موبایل او زنگ زد . گوشی رو برداشت و به اونی کسی که پشت خط بود گفت (( آره داداش جوره و ردیفه باشه و باشه من ده دقیقه دیگه میام پیش شما ))!! ده دقیقه بعد دوباره موبایل به صدا در اومد و باز هم به کسی که پشت خط بود گفت :(( داداش معذرت من تصادف کردم منتظر پلیس هستیم یک ربع دیگه پیش شما هستم ))!! همین داستان در طول مدت رسیدن به شهرستان ادامه داشت تا به مقصد رسیدیم .

من فورا کارهای مربوط به پرونده را انجام دادم و برگشتم . دیدم باز موبایل ایشون زنگ میزنه و دوستم هم میگفت که ما داریم با پلیس می ریم به پاسگاه و قس علی هذا !!

من کلافه شده بودم و گفتم فلانی چرا مردم رو اذیت می کنی . چرا مثل بچه آدم نمیگی اومدی شهرستان و تا ۳ ساعت دیگه بر نمیگردی ؟؟ در جوابم با پوزخند گفت : (( داداش می پره ))!! گفتم چی می پره ؟ گفت : (( مشتری ))!! گفتم چی می خواد ؟ گفت جنس ! گفتم چه جنسی ؟ گفت تریاک !! گفتم مگه شما تریاک فروشی ؟؟ گفت : آره !! فورا گفتم : الان که همرات نیست ؟ اگه هست من پیاده می شم .؟ گفت نه !گفتم چه قدر می خواد؟ گفت شیش کیلو!! گفتم مگر شما کیلیویی میفروشی ؟؟گفت آره دیگه  داداش !! گفتم چند ؟ گفت : کیلیویی پونصدهزارتومن ! یعنی شیش کیلو میشه ۳ میلیون تومن . گفتم چقدر از این مبلغ سود شماست ؟گفت : دویست هزار تومن ! گفتم اصلا ارزش داره برای دویست هزار تومن این قدر خودت رو به درد سر بندازی ؟ اگه دستگیر بشی زندگی شما از بین میره . میافتی زندان و بیچاره میشی . گفت داداش امروز دویست هزار تومن فردا دویست هزار تومن و پس فردا دویست هزار تومن و...

هرچی من اصرار کردم به خرجش نرفت که نرفت و هرکار دیگه ای رو بهش پیشنهاد کردم قبول نکرد .گفت همین کار از همه بهترهه !! بالاخره به مشهد رسیدیم

سر راه منو کنار مسیری که به محل ماشین نزدیک بود پیاده کرد و رفت تا به قرارش برسه . تو این فاصله باز هم طرف تماس میگرفت و دوستم هم باز بهش میگفت : ده دقیقه دیگه ...یه ربع دیگه... و غیره

شب بود . از دفتر بیرون اومده بودم تا به منزل برم . موبایلم زنگ زد . خانم همین دوستم با گریه میگفت آقی وکیل تو رو به خدا به داد شوهرم برس که دستگیر شد !!

معلوم شد همون کسی که این قدر به موبایل دوستم زنگ میزده خودش مامور بوده و منتظر بودن تا دستگیرش کنن!!

با این جور افراد چه کار میشه کرد ؟؟ 



:: موضوعات مرتبط: سرنوشت پرونده , موکل مواد فروش , ,
:: برچسب‌ها: موکل , مواد , مواد مخدر , خاطرات یک وکیل , ,
:: بازدید از این مطلب : 767
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : شنبه 9 بهمن 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد